کد ِکج شدَنِ تَصآویر

.
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هزار حرف نگفته

...ما همیشه عاشق آدمهای شگفت انگیز و با شکوه هستیم. هزار حرف داریم برای شان. اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم ، انگار قفل بر زبان مان می زنند. اختیار از ما سلب می شود، سکوت می کنیم و غرق در حضور آنان،مست می شویم و درست زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم

شهدایی که در مصلی گمنام شان کردیم...

شهدایی که در مصلی گمنام شان کردیم!!!

شهدا شمع محفل بشریتند، این نام شهیدان است که خون جاری کشور و قوام وپایداری دین و اعتقاد مردم می باشد. در هر کوی و  برزن که پا می گذاریم پلاک درخشنده آن کوچه، اسم زیبای یک شهید است که بر زبانمان جاری می شود و چشمانمان به آن روشن.

در سرا پرده ی عشق، شهدایمان پرچم دار حرکتند و همانانند که چراغ راه شده اند تا ما گم نشویم...

...اما ما؟! شهدایی که همه شناخت اند و همه شناخته شده اند، حتی آنهایی که اسماً گمنام شان می خوانیم...را چه کردیم؟! ما در عوض پنچ وجودشان را در مصلای شهر گمنام کرده ایم.

12 سال پیش  که این شهیدان عزیز و نورچشمی هایمان، نفس تازه ای به همه ی شهر دمیدند و خیابانها مملو شد از جمعیت پیر و جوان و زن و مرد و کودک ،و همه می دانیم که به چه زحمتی این گلهای غریب را به نام شهرمان زدند ،هیچ کس فکر نمی کرد که  4 سال بعد از آن دیگر اثری از گلزار آنها در چشم رهگذران دیده نشود و در اعماق مصلای بزرگ شهر جای گیرند. جایی که دیگر در دسترس و چشم نواز کسی نیست. گلزاری که در کنار پیاده روی خیابان مرکزی شهر قرار داشت و هر روز جمعیت زیادی از آن عبور می کرد تا به امور زندگی و دنیای خود بپردازد وقتی به این قطعه ی بهشتی می رسید چشمانش متبرک می شد ،فاتحه ای نثار آنها می کرد و صلواتی،  شاید برای برخی هم تلنگری بود در بقیه ی راهشان که به یاد بیاورند این امنیت را  مدیون خونهای ریخته شده ی چه عزیزانی هستند.

اما حالا؟!  دیگر آن مامن وجود ندارد و در چندین متر پایین تر با سقفی بتنی بر رویشان،مفقود شده اند...

.

.

.

.

 شهدایی که در مصلی با دستان خود گمنام شان کردیم ورنه آنها...



[ سه شنبه 93/6/18 ] [ 7:23 عصر ] [ محمد جواد رهائی ]

نظر